صدق و کذب در زمرة مهمترین مباحث معرفتشناسی به شمار آمده است و از دیرباز محل توجه بوده است. این بحث در ابتدا بیشتر درباره تعیین معیار صدق و کذب بود اما کمکم اندیشمندان با نگاهی دوباره به تأمل دربارة چیستی صدق و کذب پرداختند. صدق(truth) و کذب(falseness) در کاربردهای منطقی و فلسفی از اوصاف گزارهها statement))، قضایاproposition) )، باورهاbelief) )، گمانها(conjecture) و آرأ(opinion) بهشمار میروند و ما در گفتارهای معمولی و نیز در گفتمانهای علمی و فنی پیوسته پارهای از باورها و گزارهها را صادق(true) میخوانیم و پارهای دیگر را کاذب.(false) اما صدق چیست؟ هنگامی که باور یا گزارهای را صادق دانستیم درواقع چه ویژگی و خصلتی را به آنها نسبت میدهیم؟ پیش از هرگونه پاسخگویی نخست باید دو نوع پرسش درباره صدق را از یکدیگر جدا سازیم. ما گاهی میپرسیم صدق چیست و منظورمان این است که ماهیت آن را شناسایی کنیم. گاهی هم میپرسیم چه چیزی صادق است؟ و مرادمان این است که کدامین باورها یا قضایا و گزارهها صادقند. فیلسوفان با پرسش نخست و دانشمندان با پرسش دوم سروکار دارند. دانشمندان، در پی آنند که قضایای صادق را در حوزه تخصصی خویش کشف کنند. اما فیلسوفان برآنند تا ماهیت صدق را بیابند و منظور از انتساب ویژگی صدق به باورها و قضایا را روشن سازند.
معمولاً گمان میرود صدق، هدف درخور و نتیجه طبیعی پژوهشهای علمی است و باورهای صادق، باورهایی سودمندند، و معنای یک جمله از شرایطی که موجب صدق آن جمله میشود، به دست میآید، و با استدلالهای معتبر میتوان از صدق چیزی دفاع کرد. اینها مدعیاتی معرفتشناختی، اخلاقی، معناشناختی و منطقی درباره صدق است و چنانچه بخواهیم چنین مدعیاتی را بهخوبی فهم یا ارزیابی یا پالایش کنیم، باید نخست تبیینی از ماهیت صدق عرضه کنیم و برای چنین تبیینی نیز به نظریه نیاز داریم(فتحعلی زاده، فصلنامه ی ذهن شماره 5)
رشر معتقد است که هر تعریفی از صدق یک ملاک خطاناپذیر در مورد صدق ارائه می دهد. یافتن این ملاک ها بهتر از کشف خود واقعیت هاست. پس بنابراین هر یک از نظریه ها در حقیقت ملاکی برای صادق یا کاذب بودن را ارائه می دهد. بطوریکه فیلسوفان بیشتر علاقمند به ماهیت صدق هستند و اینکه اصلا صدق چیست و ملاک های صدق و کذب بیشتر مورد علاقه ی دانشمندان است و اینکه بر چه اساسی امری را صادق و بر چه اساسی امری را کاذب باید پنداشت و این ملاک ها در حقیقت در قالب تعریف صدق جای گرفته اند و از آنجاکه نظریه ها و تئوری های مختلفی در باب صدق مطرح شده بنابراین ملاک های صدق و کذب نیز کاملا متنوع است و حالتی نسبی دارند.بنابراین نمی توانیم از نظریه ای خاص با عنوان نظریه حقیقی و یا صادق صحبت کنیم چون علم ماهیتش این است که مطلق و کامل نیست و مدام در حال تکامل است پس با توجه به این خصوصیات نمی توانیم تنها از یک نظریه با عنوان نظریه حقیقی صحبت کنیم لذا انواع تئوری های صدق را مطرح می نماییم (رسولی شربیانی،1388)
تئوریهای صدق
تئوریهای صدق همانند هر بحث دیگری به مبادی و پیشفرضها و اکسیومهای معینی وابستگی دارند، به همین دلیل در این نوشتار قبل از بیان رویکردهای مختلف اندیشمندان اسلامی و غربی در باب ماهیت صدق به بیان آن مقدمات میپردازیم:
1. مسئلة صدق و کذب و حقیقت و خطا، ناظر به ادراک حصولی است و اندیشههای حضوری تخصصاً از محل بحث صدق خارجند زیرا در علوم حصولی، وساطت مفهومی میان عالم و معلوم خارجی تحقق دارد و به همین دلیل صدق و کذب و مطابقت و عدم مطابقت اندیشه با واقع معنا پیدا میکند، ولی در علم حضوری، عالم مستقیماً با معلوم خارجی تماس پیدا میکند و خطا در آن راه ندارد.
2. صدق و کذب در وادی تصورات و مفاهیم مفرده که خالی از نسبت و محمول و حکمند جریان ندارد زیرا مفاهیم و صور ذهنی مفرده از محکی خودشان حکایت دارند، اما از تحقق و عدم تحقق محکی حکایتی ندارند، به همین دلیل مفاهیم همیشه با محکی بالذات خود تطابق دارند و خطا در آن راه ندارد.
به تعبیر دکارت صورت علمی اگر در حد ذات خود و بدون ربط و نسبت آن به امر دیگر ملاحظه شود نمیتواند خطا باشد.
3. صدق و حقیقت در فلسفه، معرفتشناسی و منطق در معانی مختلف بهکار رفتهاند. فارابی حق را بهمعنای مطابقت گفتار با واقع، موجود محقق بالفعل و موجود غیرباطل گرفته است.
ابنسینا نیز در الهیات شفا به این سه معنا اشاره میکند. مرحوم شیخ محمدتقی آملی در شرح منظومه به تفاوت صدق و حق پرداخته و خبر مطابِق را صادق و مطابَق را حق خوانده است. پارهای از فیلسوفان غربی نیز میان حق و صدق تفاوت قائلند، حقیقت را وصف چیز حقیقی و صدق را وصف گویندة حق دانستهاندو اما صدق و حقیقت در مبحث ارزش شناخت بهمعنای واحدی بهکار میروند.
4. صدق در علوم ادبی به دو معنا بهکار رفته است: 1.مطابقت خبر با اعتقاد مخبِر 2. مطابقت خبر با واقع؛ یعنی صدق اخلاقی و صدق منطقی یا صدق مخبری و صدق خبری. صدق اخلاقی وصف گوینده است؛ بدین معنا که گوینده قضیهای را بر زبان جاری میکند که خود به صدق آن و مطابقت آن با واقع و نفسالامر اعتقاد دارد ولی صدق منطقی و معرفتشناختی، وصف قضیه است و بهمعنای مطابقت قضیه با واقع و نفسالامر گرفته میشود. چنانکه اهل منطق گفتهاند: «ان القضیه لقول محتمل الصدق ای مطابقة الواقع و الکذب عدمها.» صدق و کذب در مبحث ارزش شناخت، صدق و کذب خبری و منطقی است.(خسروپناه،1388)
تئوری مطابقتCorrespondence Theory) )
این رویکرد یکی از معروفترین تئوریهای صدق است که بهعنوان نظریة کلاسیک، مقبول بسیاری از متفکران مشرق و مغربزمین قرار گرفته است. افلاطون در رسالة سوفیست، ارسطو در متافیزیک، عموم فلاسفة مدرسی و منطقدانان قرونوسطایی و نوافلاطونیان و رواقیان و پارهای از فیلسوفان معاصر غرب چون راسل و ویتگنشتاین، متقدم و معتقد به اتمیزم منطقی بودند و جورج ادوارد مور، استین، تارسکی، پوپر و... بر این دیدگاه تأکید داشتند و حتی شکاکان یونان باستان با پیشفرض تئوری صدق و نظریة مطابقت به ارائة سفسطههای خود پرداختند. لذا در اینجا صدق و کذب بیشتر جنبه منطقی دارد. پوپر: به دنبال آشکار شدن مشکلات منطق استقرا بود که راه دیگری را پیش نهاد و آن تاکید از طریق تلاش برای تکذیب بود بر مبنای نظر او منطق اکتشاف و معیار ارزیابی عقلانی تئوری علمی ابطال گرایی است هر چه یک تئوری بیشتر استعداد ابطال پذیری داشته باشد علمی تر است و هر چه یک تئومری بیشتر در مقابل ابطال گراها مقاومت کند قابل اعتماد تر است.(مردیها، 1382)
اشکالات تئوری تطابق
«تئوری مطابقت علیرغم مدافعان فراوان در فلسفة اسلامی و اروپایی از سوی پارهای از نویسندگان مورد اعتراض قرار گرفت. این اشکالات منشأ گرایش برخی از مکاتب فلسفی و معرفتشناسی به تئوریهای دیگر صدق شد. اینک به پارهای از نقدهای این نظریه میپردازیم:
اشکال 1. یکی از مهمترین اشکالات نظریة مطابقت، ابهام در مفهوم تطابق و مطابقت است. مفسران تئوری مطابقت از این واژه تفسیرهای گوناگون عرضه کردهاند. این تفاسیر منشأ ابهامزایی در آن شده است، برای نمونه ارسطو، پیوند مداوم قضیه با واقع و نفسالامر را پیشنهاد میدهد.
لایبنیتس از طریق جواهر فرد و منادها به تفسیر مطابقت اقدام میکند.
آژدو کیویچ نیز در باب ابهام مفهوم مطابقت مینویسد: «البته مراد این نیست که خود فکر با واقعیتی که وصف میکند عیناً یکی است، شاید مقصود این باشد که فکر با واقع شباهت دارد و انعکاسی از آن است ولی حتی این تعبیر از مطابقت فکر با واقع هم در نظر بعضی از فیلسوفان باطل است. اینها میپرسند چگونه فکر شبیه چیزی میشود که بالکل با آن مغایر است و چگونه فکر که فقط دارای بعد زمانی است و بعد دیگری ندارد شبیه چیزی است که مقید به مکان است یا چگونه فکر شبیه به مکعب یا آبشار نیاگارا میشود. اشکال 2. برخی دیگر از متفکران در مقام رد تعریف متعارف حقیقت بر این باورند که اصلاً ممکن نیست بتوان معلوم کرد که اندیشههای ما مطابق با واقع است یا نه، بنابراین مفهوم حقیقت بهعنوان مطابقت فکر با واقع، مطلوبی غیرقابل حصول است، این عقیده مبتنی بر دلایل شکاکان قدیم است. اشکال 3. تعریف حقیقت به مطابقت با واقع و خارج، جامع افراد نیست زیرا قضایای ریاضی، ذهنی، تاریخی و نفسانی را شامل نمیشود. چرا که حقایق ریاضی و نفسانی، وجود خارجی ندارند و موضوع قضایای تاریخی نیز زایل شده است، به همین جهت تطابق و عدم تطابق بر این دسته از قضایا صادق نخواهد بود. اشکال 4. مهمترین شبههای که گریبانگیر نظریة مطابقت شده پارادوکس دروغگوست. رگههای این پارادوکس که تقریرهای گوناگون دارد در آثار فارابی و ابنسینا یافت میشود، ولی بهصورت جدیتر در آثار فخررازی، اثیرالدین ابهری، خواجه طوسی، کاتبی، تفتازانی، میرسید شریف جرجانی، دشتکی و دوانی مطرح شده است. طبق نظریة مطابقت، اقرار «همة حرفهای من دروغ است» تناقصآمیز است زیرا از صدق آن، کذب و از کذب آن، صدقش لازم میآید.
ب. تئوری تلائمCoherence Theory) )
تئوری تلائم یکی از نظریههای معروف سنتی در باب صدق است که پارهای از فیلسوفان عقلگرا همچون: لایپنیتس، اسپینوزا، هگل و برخی از فیلسوفان تجربیگرا و مدافعان اصالت تحقق منطقی نظیر: نویراث و همپل به جهت دشواریهای نظریة تطابق بدان رو آوردهاند. البته عدهای از فیلسوفان معاصر چون برادلی، رشر و دائر نیز از اصل انسجامگرایی دفاع کرده و تقریرهای جدیدی از آن ارائه نمودهاند. تئوری تلائم و توافق با قرائتهای گوناگونی عرضه شده است، که مهمترین آنها از سوی جامعهشناسان و ایدئالیستها مطرح گردیده است، طبق تقریر جامعهشناختی، صدق و حقیقت آن است که مقبولیت، تلائم همگانی و هویت جمعی داشته باشد. این تعریف از سوی اگوست کنت جامعهشناس فرانسوی و مؤسس فلسفة پوزیتویسم مطرح شده و با نظریة اجماع اهل سنت شباهت بسیار دارد ایدئالیستها در تبیین تئوری تلائم، قضیهای را حقیقی و صادق میدانند که با قضایای قبلی که مورد پذیرش آنها واقع شدهاند توافق داشته باشد و اگر اندیشهای با سایر اندیشهها ناسازگار باشد غلط شمرده میشود. بنابراین پذیرش باورهای نو بر پایة نحوة هماهنگی آن باورها با شناختی که پیشتر داشتهایم بستگی دارد و اگر بخشی از شناخت را هنگام پذیرفتن باوری نو وابگذاریم، به سبب آن است که باور نو با بخش اعظم تجربه و شناخت ما بهتر از بخش وانهاده هماهنگ درمیآید.
اشکال تئوری تلائم
تقریر جامعهشناسانه از تئوری تلائم گرفتار اشکالات فراوانی است که بهاختصار اشاره میشود: اولاً توافق همگانی و عمومیت، گاه نشانه و علامت صحت و صدق است اما عین حقیقت نیست، همچنان که اختلاف اندیشهها دلیل بر بطلان آنها نیست. ثانیاً حقیقت داشتن یک عقیده، اگر به دست عموم افراد قرار گیرد منشأ عمومیت میشود نه اینکه عمومیت، علت حقیقت داشتن آن. ثالثاً در مواردی، پذیرش نظریة توافق مستلزم اجتماع نقضین است نقد تقریر ایدئالیستها از تئوری تلائم به شرح ذیل است: اولاً تئوری تلائم توان تشخیص و ترجیح یک سیستم فکری بر سیستم دیگر را که از نوعی هماهنگی و توافق داخلی برخوردارند، ندارد. ثانیاً اصل توافق، مبتنی بر اصول منطقی است که پذیرش و حقانیت آن اصول به نظریة تلائم بستگی نداردثالثاً چه بسا دستگاهی از باورهای کاملاً همساز تشکیل شود درحالی که هرکدام از باورها با خیالپروری و دروغسازی تحقق یافتهاند».(خسروپناه،1388)
«برخی فیلسوفان برای پاسخگویی به این مشکلات، نظریه جایگزین دیگری را بهنام نظریه انسجام صدق(coherence theory of truth) پیشنهاد کردهاند. این نظریه نخست از سوی شماری از فیلسوفان ایدئالیست همچون برادلی، بلانشارد و بوزانکه مطرح شد، گرچه بسیاری از فیلسوفان خردگرای بزرگ و سیستمسازی مانند لایبنیتز، اسپینوزا و هگل خواسته یا ناخواسته بدین نظریه تمایل داشتهاند. افزون بر این فیلسوفان، تنی چند از اعضای مکتب پوزیتیویسم منطقی نیز مانند نویراث و همپل که از نظامهای ریاضی محض و فیزیک نظری تأثیر فراوان پذیرفته بودند، به نظریه انسجام روی آوردند.
بنابه نظریه انسجام، صدق و کذب یک گزاره (حکم(judgement) ( بهمعنای انسجام یا ناهماهنگی آن با دستگاهی(system) از گزارههای دیگر است. گزاره مورد نظر عضوی از دستگاهی است که از طریق استلزامهای منطقی(logical implication) با سایر اعضای آن دستگاه ارتباط منطقی دارد. برخی از حامیان این نظریه معتقدند که هریک از اعضای دستگاه درواقع از اعضای دیگر استنتاج میشود؛ همانگونه که در یک دستگاه ریاضی میتوان قضیهای را از قضایای دیگر استنتاج کرد یا قضایای دیگری را از قضیه مورد نظر نتیجه گرفت. بنابراین، برای آزمودن صدق گزارهای باید انسجام آن را با دستگاهی از گزارهها آزمود.
انسجام را نباید با سازگاری یکسان پنداشت انسجام نظریهای درباره ماهیت صدق است. اکنون در توضیح همین نکته یادآور میشویم که از دیدگاه برخی از حامیان این نظریه، ماهیت صدق یک قضیه یا باور، مطابقت آن قضیه یا باور با واقعیتی از واقعیات خارجی نیست. گویی این نظریه با فهم متعارف ما از صدق و کذب امور چندان موافقت ندارد. از اینرو، برای سهولت درک مدعای این حامیان نظریه انسجام به امور تاریخی و حقوقی توجه میکنیم. اگر ما قاضی دادگاهی باشیم و بخواهیم درباره دعوایی داوری کنیم معمولاً نمیتوانیم گفتههای طرفین دعوا را مستقیماً با واقعیات خارجی بسنجیم، بلکه حداکثر میتوانیم سخنان و گواهیها و ادعاهای متعارض طرفین را بشنویم و بکوشیم نشان دهیم که کدام گواهیها و گفتهها با یکدیگر تناسب و همخوانی دارند و کدامیک ناسازگار و ناهمخوانند.
اما گروه دیگری از حامیان نظریه انسجام با چنین تفسیری از انسجام موافق نیستند و معتقدند که صرفاً هماهنگ بودن دستگاهی از باورها و گزارهها به خودیخود نمیتواند صدق خود را تضمین کند؛ زیرا همچنان این پرسش باقی میماند که آیا دستگاه هماهنگ مورد نظر صادق است یا نه؟ اینان تأکید میکنند که فرضیات را باید با واقعیات خارجی آزمود. داوریهای قضات دادگاهها یا مورخان نیز ممکن است درواقع درست یا نادرست باشند. حامیان دسته اول نظریه انسجام نیز در پاسخ میگویند ما منکر ارتباط صدق و کذب باورها و گزارهها با واقعیات خارجی نیستیم. چنانکه برادلی در این مورد میگوید «صدق و کذب به ارتباط میان اندیشههای ما با واقعیت بستگی دارد.» اما باید به یاد داشته باشیم که مفهوم واقعیت و آگاهی از آن از دیدگاه ایدئالیستهای حامی انسجام به چه معنا است. از نظر آنان، هنگامی که ما حکمی را با واقعیت مطابقت میدهیم، درحقیقت انسجام آن را با واقعیاتی میسنجیم که خودشان خصلت ایدئالی دارند. البته لازمه ایدئال بودن این نیست که حتماً توسط کسی اندیشه شوند یا به تجربه درآیند؛ زیرا واقعیت به اذهان ما وابسته نیست، بلکه اذهان ما خود بخشی از واقعیت است. ایدئال بودن واقعیت یعنی اینکه واقعیت برای اذهان ما قابل درک و فهم است. بنابراین مسأله صدق این نیست که آیا فلان باور و اندیشه، با واقعیت مطابق است و بهدرستی آن را توصیف میکند یا نه؛ بلکه این است که آیا آن اندیشه بخشی از ساختمان واقعیت به منزله یک کل همبسته است یا نه؟ ایدئالیستها براساس همین دیدگاه هستیشناختی و معرفتشناختی درباره جهان و آگاهی ما از آن، که به نظریه روابط درونی(internal relations) معروف است، معتقدند که ماهیت صدق را در انسجام باید جست. حامیان پوزیتیویست نظریه انسجام نیز انسجام را نظریهای درباره ماهیت صدق میدانند. اما به ابعاد فلسفی و هستیشناختی ایدئالیستها درباره صدق چندان اهمیتی نمیدهند و از نظریه روابط درونی آنها یکسره دست میشویند. از دیدگاه پوزیتیویستها دستیابی به حقیقت کل درباره یک شیء و ارتباط آن با بقیه عالم لزومی ندارد. مهم آن است که حقایق مربوط به شیء مورد نظر با یکدیگر و با سایر حقایق و صدقهای موجود انسجام باشند. خلاصه آنکه از دیدگاه حامیان نظریه انسجام دادههای تجربی و حسی نیز همواره با نوعی تفسیر و تعبیر همراهند و در متن همین تفسیر و تعبیرها است که معنا مییابند. اگر فرضاً تجربهای محض و بدون هیچگونه تفسیر و تعبیری در کار باشد، بهکار شناسایی و آگاهیهای گزارهای نمیآید، زیرا آگاهیهای گزارهای که با باورها و قضایا و گزارهها و جملات، یقینها و گمانها و بهطور کلی با احکام و زبان سروکار دارند و اموری صدق و کذبپذیرند، فقط با آگاهیهایی از سنخ خود تأیید یا ابطال میشوند؛ مثلاً اگر در مورد گزاره «فنجانی روی میز است» بپرسیم که شما چگونه این را میآزمایید، ممکن است پاسخ دهید که «چشمان خویش را میگشاییم و با دقت مینگریم و خواهیم دید» و اگر چیزی را که دیدیم، با گزاره مذکور مطابق باشد، این حکم و گزاره را صادق میدانیم؛ اما حامیان نظریه انسجام خواهند گفت شما در این پاسخ فرض گرفتهاید که واقعیتی سخت و تردیدناپذیر مستقیماً با حستان مواجه شده است که اندیشه و باور باید خودش را با آن وفق دهد؛ درحالی که چنین نیست، زیرا چیزی را که شما واقعیت پنداشتهاید درحقیقت حکم یا مجموعه احکام دیگر است و آنچه موجب اثبات و صحت میشود، انسجام حکم نخستین با این احکام است. در اینجا عوامل بسیاری همچون، تجربه و تربیت و تعلیم قبلی شما و میزان بهکارگیری تواناییهای مفهومپردازیتان در نحوه ادراکتان از فنجان و میز تأثیر میگذارد. باری، بهخوبی پیداست که دلایل حامیان نظریه انسجام در تأیید مدعای خود بر مفروضات بسیاری درباره معنا واقعیت و اندیشه و حکم مبتنی است و تا حدی نیز از استدلالهای غیرتجربی ریاضیات و منطق و تا حدی هم از نظریه معرفت آنان متأثر است ».(فتحعلی زاده،فصلنامه ذهن شماره 13)
ج: نظریه پراگماتیسمPragmatic Theory) )
اصطلاح پراگماتیسم از واژة یونانی پراگما بهمعنی عمل(Action) مشتق شده و بهعنوان یکی از تئوریهای سنتی صدق نزد فیلسوفان و روانشناسانی چون چارلز پیرس، ویلیام جیمز و جان دیوئی مقبولیت یافته است. جیمز در کتاب پراگماتیسم در توضیح این رویکرد مینویسد: روش پراگماتیکی قبل از هرچیز، روشی است برای حل نزاعهای متافیزیکی که در غیر این صورت میتوانند پایانناپذیر باشند. برای نمونه آیا جهان واحد است یا کثیر؟ مقدر است یا آزاد؟ مادی است یا روحی؟ اینها مفاهیمی هستند که هرکدام ممکن است دربارة جهان صادق باشند یا نباشند، و نزاع بر سر چنین مفاهیمی پایانناپذیر است. روش پراگماتیکی در چنین مواردی عبارت است از کوشش برای تفسیر هر مفهومی به کمک ردگیری پیامدهای عملی مربوط به آن. به این معناکه اگر هیچگونه تفاوت عملی یافت نشود، در این صورت شقها و آلترناتیوهای مختلف عملاً دارای یک معنا هستند و هر نزاعی بیهوده است. یک عقیدة تازه بههمان نسبتی صحیح شمرده میشود که خواست انسان را برای جذب چیزهای نو مورد تجربهاش در گنجینة اعتقاداتش ارضا کند. بنابراین پراگماتیسم، نخست یک روش و سپس یک نظریة تکوینی دربارة معنای حقیقت است. درنتیجه چیزی که بهتر از همه با هر جزء زندگی جور درآید و برای ما بهتر باشد، حقیقی است.
اشکالات نظریه پراگماتیسم
اولاً اصطلاح و مفاهیم سودمندی، کارآمدی، مفید بودن، صلاح عملی و مصلحت، مفاهیمی مبهم و کیفیاند و نظریهپردازان این تئوری یعنی پیرس، جیمز و دیوئی مقصود دقیق خود را از این واژهها مشخص نساختهاند، آیا منظور آنها از این مفاهیم، تحقیقپذیری و ابطالناپذیری گزارههاست یا مطلق سودمندی و منفعت مدنظر است؟ بنابراین گزارة آزمونناپذیر اگر با ملاکهای تجربی تحقیقپذیر نباشد ولی مفیدبخش باشد، صحیح و حقیقی تلقی میشود ثانیاً منفعت داشتن و سودمندی به لحاظ منفعت فرد خاص، جامعة خاص یا همة جوامع، معنا و مصادیق گوناگونی دارد. زیرا مصالح و منافع هر فرد جامعه به لحاظ مقتضیات زمان و مکان تحول مییابند. لذا اگر حقیقت را بهمعنای منفعت و مصلحت بگیریم، طبعاً با تحول منفعت، حقیقت نیز تحول میپذیرد و پذیرش این مطلب بهمعنای مقبولیت نسبیگرایی است.
ثالثاً این نظریه قضیهای را حقیقت میشمارد که ثمره و منفعت عملی داشته باشد، درحالی که خود قضیه «حقیقت یعنی منفعت و مفید بودن عملی» تنها جنبة نظری دارد و جزء حقایق عملی به حساب نمیآید.
رابعاً پراگماتیسها در تعریف حقیقت به صلاحدید رفتار یا ارضای خواهش، محکوم بهروانشناسی و حاکمیت آن بر منطق و معرفتشناسی شدهاند. به تعبیر راسل، ملاحظات اخلاقی و روانشناسی را در مباحث منطقی قرار دادهاند. به همین دلیل مسئلة اساسی طرفداران نحلة پراگماتیسم این است که چه مشخصاتی باعث میشود که مردم پارهای از عقاید را صحیح و پارهای را غلط بینگارند و کل هم و غم آنها کشف جنبهها و علل روانشناختی مسائل باشد.
خامساً مهمترین پیامد نظریة پراگماتیسم آن است که داور نهایی هر دعوایی را زور و قدرت بدانیم، گرچه متکی بر عدالت نباشد. داروینیسم اجتماعی و فلسفة کسانی چون نیچه بر چنین پیشفرضی استوار است.
ه'. تئوری کاهشگرا
تئوری کاهشگرا و حشو اظهاری(Assertirely Redondancy) در مقابل نظریههای مطابقت، تلائم و عملگرا به زاید و حشو الفاظ صحیح، غلط و صدق و کذب است. سه تئوری یادشده بر این باورند که محمول صادق و کاذب حاکی از وصفی دربارة جمله است، درحالیکه طرفداران تئوری کاهشگرا چون رامسی وآیر بر این عقیدهاند که صدق امر مستقلی نیست و نوعی آشفتگی زبانی است.
نقد تئوری کاهش گرا
اولاً با وجدان تفاوت «زید آمد صحیح است» با «زید آمد» مشهود است. جملة اول علاوه بر حکایت از واقع، بر مطابقت نیز دلالت دارد، درحالیکه جملة دوم تنها از واقع و نفسالامر حکایت میکند.
ثانیاً تئوری کاهشگرا اگر به گزارههای حملی صادق باشد در گزارههای شرطی اتصالی و شرطی انفصالی و قیاس استثنایی منطبق نسیت ثالثاً اگر بپذیریم مهمترین پرسش در معرفتشناسی، مسئلة ارزش شناخت و واقعنمایی اندیشه است، آنگاه سؤال از «حقیقت چیست» معنا پیدا میکند و تفسیرهای متعدد بر اهمیت آن میافزاید.
نظریه نسبیت
یکی دیگر از دیدگاههای معرفتشناسان در باب حقیقت و شناخت حقیقی نظریة نسبیگرایان است. این گروه، ادراکات مطلقه را انکار کرده و به نسبیت معرفت و فهم حکم کردهاند و معرفت را زاییدة برخورد دستگاه ادراکی با عالم خارج معرفی کردهاند. بدین معناکه شیء خارجی در دستگاه عصبی و ادراکی بشر اثر گذاشته و موجب فعل و انفعالات ذهنی میشود و به همین دلیل معرفت پدیدار میگردد. پس حقیقت زاییدة برخورد و تأثیر متقابل عالم خارج با دستگاه ذهنی و ادراکی بشر است. نه معرفت مطابق با واقع.
اشکالات نظریه نسبیت
1. تا زمانیکه واقعیت خارجی واحد و یکسان است، نمیتوان از نسبیت ادراک و حقیقت سخن گفت و هردو ادراک مخالف بلکه متباین و متضاد و متناقض را حقیقت پنداشت مثلاً در باب نظریة بطلمیوس و کوپرنیک، هم تئوری خورشید گردشی و زمین مرکزی و هم تئوری خورشید مرکزی و زمین گردشی را حقیقت دانست. آری میتوان همانند شکاکان و لاادریگران از جهل خود نسبت به مطابقت یکی از دو اندیشه با واقعیت خارجی سخن گفت و با نداشتن ملاک تا ابد در کام شکاکیت غلتید، ولی براساس اصل استحالة اجتماع ضدین، نمیتوان حقانیت هر دو اندیشة متضاد و متناقض را ادعا کرد.
2. اگر حقیقت را به معنای نسبیت شناخت تفسیر کنیم پس حقیقت دانستن همین نظریه نیز به نسبیت میانجامد و به تغییر و تحویل کشیده میشود، زیرا ثابت دانستن این نظریه به معنای مطلق دانستن فیالجملة شناخت و نفی نسبیت شناخت و حقیقت است، و اگر این نظریه هم نسبی باشد و روزگاری به تغییر کشیده شود، باید نسبیت شناخت به مطلق دانستن شناخت بدل شود. پس به هر حال این نظریه خود را ذبح و نابود میکند.
3- اشیا بر دو نوعند: اضافی و حقیقی. امور اضافی مانند مفاهیم بزرگی، کوچکی، بالایی و پایینی، همگی نسبی و غیرحقیقیاند زیرا این امور، مفاهیم کیفی و غیرکمی هستند. سخن نسبیگرایان در باب نسبیت این مفاهیم صحیح است زیرا این امور ذاتاً و به لحاظ وجودی، اضافی و نسبی هستند ولی امور واقعی و حقیقی مانند مفاهیم ماهوی (به اصطلاح و تعریف دقیق) نمیتوانند نسبی باشند.
4. تاریخ علم گواهی میدهد که گاه با کمک متدلوژی و روششناسی به خطای پارهای از معرفتها و گزارههای پیشین پی میبریم، نه اینکه آن گزارهها در ظرف خود صحیح باشند بلکه از همان زمان، مخالفت با واقع داشتهاند. ولی ما انسانها به جهت آنکه در مطالعات خود به ابعاد خاصی از اشیای خارجی نظر میکنیم و نگاه جامعنگر نداریم، در فهم خود گرفتار خطا شدهایم.
5. ما به بداهت معرفتشناختی به ثبات پارهای از معارف یقین داریم. معارفی که همگان به آنها باور دارند، درحالیکه به قول طرفداران نظریة نسبیت، ظرف زمان و مکان در خارج و دستگاه ادراکی بشر متفاوت است، مانند اصل استحالة اجتماع نقیضین یا اجتماع ضدین.(خسروپناه،1388)
منظور از نظریه حقیقت همان نظریه صدق است که اشکال مختلفی را می توان برای آن ترسیم کرد از قبیل نظریه تطابق، تلائم، پراگمتتیسم، کاهش گرا، نسبیت گرا و ... و به این ترتیب هر یک ملاک های خاصی را برای صدق و کذب ارائه نموده اند.
منابع:
مردیها، مرتضی، فضیلت عدم قطعیت، تهران،طرح نو،1382
خسروپناه، عبدالحسین، تئوری های صدق، فصلنامه ذهن شماره 1، 1388
فتحعلی زاده، مرتضی، معرفی کتاب درآمدی انتقادی به نظریه صدق، فصلنامه ذهن شماره 5، 1388
فتحعلی زاده، مرتضی، نظریه انسجام صدق، فصلنامه ذهن شماره 13، 1388
رسولی شربیانی، رضا، نظریه زیادگی اظهار صدق، فصلنامه ذهن شماره 13، 1388
دیدم دیدم یه مطلب خوب با یه وبلاگ خوب دیدم